شمارهی نوشته: ١- ١۷ / ۵
محمد اسفندیاری
زایدنویسی در زبان فارسی
(حشو قبیح)
(بخش نخست)
مدّتى مىبایدت لبدوختن / وز سخندانان سخن آموختن
تا نیاموزد نگوید صد یكى / ور بگوید حشو گوید بىشكى مولوی
راست این است كه امروزه حشو قبیح بس شایع و سكّهی رایج شده و حتا به قلم دانشوران و ادبدانان راه یافته و از قبح آن كاسته شده است. با وجود این تاكنون پژوهش مستقلى در اینباره صورت نگرفته و مصداقهاى آن نمایانده نشده و درخت ادب پارسى از شتهی حشو قبیح وجین نشده و كتابها از این آفت هَرَس نگردیده است. مقالهی حاضر عهدهدار پژوهش دربارهی حشو قبیح و بیان مصداقهاى آن است.
حشو در لغت
حشو در لغت به آنچه مانند پنبه و پشم و پر در میان بالش و لحاف و جامه كنند, اطلاق مىشود. سعدى میگوید:
قبا گر حریر است و گر پرنیان / بهناچار حشوش بود در میان
این واژه با توسّع به هر چیزى كه با آن درون چیزى را پر كنند, و با توسّع بیشتر به درون هرچیزى گفته میشود. چنانكه ناصر خسرو گفته است:
گر بدین مال رغبت است تو را / كیسهت از حشوها بدو پرداز
معانى دیگر حشو عبارت است از: زاید, بىمصرف, بیهوده, شتران خرد و مردم فرومایه. معادل این واژه در فارسى آگنه, آكنه, آگنش و آكنش است. همانگونه كه سوزنى میگوید:
شد زمستان و زجودت بنهاى میخواهم / ابره و آستر و آكنهاى میخواهم
از آنجا كه با حشو درون چیزى را پُر میكنند (و اساسن با هرچیز نامرغوبى میتوان درون چیزى را پُر كرد) و معمولن حشو را چیز ارزشمندى میپوشاند،بار معنایى آن منفى و اصولن قبیح است. چنانكه سعدى در بیت ذیل حشو را به معنى جامهی كمبها آورده است:
ور آوازه خواهى در اقلیم فاش / برون حلّه كن گو درون حشو باش
تنها هنگامیكه براى حشو قید (ملیح) و (متوسط) آورده شود،بار معنایى مثبت یا خنثا پیدا میكند. بنابراین اصل و اساس این است كه حشوقبیح است و اگر قبیح نبود حشو نامیده نمیشد.١
حشو در اصطلاح علوم بلاغى
حشو در علوم بلاغى, كه به آن اعتراض یا اعتراض الكلام قبل التّمام نیز گویند, آن است كه در میان بیت یا جمله, جمله یا كلمهاى بیاورند كه در معنى بدان نیازى نباشد و حذف آن خللى به مقصود نرساند. بهاین جمله یا كلمه, جمله معترضه یا كلمهی زاید میگویند. به دیگرسخن میتوان گفت حشو جملهی معترضه یا كلمهی زایدى است كه در میان بیت یا جملهاى میآید و اگر آن را حذف كنیم, خللى در معنى و مقصود نمیافتد.
شمس قیس رازى در تعریف (اعتراض الكلام قبل التّمام) گفته است:
اعتراض آن است كه شاعر در اثناى بیت لفظى براى تمامی شعر بیارد كه معنى بذان محتاج نباشد و آن را حشو خوانند; یعنى انبارش بیت.٢
همچنین میرزا حسین واعظ كاشفى سبزوارى در این باره گفته است:
این صنعت در اصطلاح آن است كه شاعر كلامی در سلك عبارت كشد و قبل از اتمام آن, در اثناى بیت, لفظى یا زیادت مندرج سازد كه معنى بیت از آن مستغنى باشد و باز از آنجا تجاوز كند و به سرِ معنى اوّل باز رود و این لفظ حشو خوانند.٣
حشو بر سه نوع است: حشو ملیح ۴, حشو متوسط و حشو قبیح. حشو ملیح عبارت از جمله معترضه یا كلمهی زایدى است كه موجب عذوبت و رونق سخن میشود و یا بر آن میافزاید. حشو ملیح بیشتر در دعا و نفرین و خطاب واقع میشود. مانند این شعر شرفالدّین اصفهانى:
دى ـ كه پایش شكسته باد ـ برفت گل ـ كه عمرش دراز باد ـ آمد
در بیت فوق نفرینِ (كه پایش شكسته باد) و دعای (كه عمرش دراز باد) حشو ملیح است و جمله سادهاى را (دى برفت/ گل آمد) عذوبت و زینت داده است.
حشو متوسط عبارت از جملهی معترضه یا كلمهی زایدى است كه نه موجب رونق و زینت سخن میشود و نه از آن میكاهد. مانند (اى دوست) در شعر ذیل:
گر خیره مرا زیر و زبر خواهى كرد از عمر خود ـ اى دوست ـ چه بر خواهى كرد
حشو قبیح عبارت از كلمه زایدى است كه بهكلّى بىفایده است و موجب قبح صورت سخن و گاه دگرگونى معنى میشود. مانند (چشم) و (سر) در شعر ذیل:
گر مینرسم به خدمتت معذورم زیرا رَمَد چشم و صُداع سرم است ۵
رمد به معنى درد چشم و صداع به معنى درد سر است و لذا با ذكر رمد نیازى به ذكر چشم و با گفتن صداع نیازى به گفتن سر نیست و این دو حشو قبیح است.
مثال دیگر حشو قبیح عبارت از كلمهی (شكم) در شعر ذیل است:
دشمنت را صداع سر بادا یا كه با این همه كَناك شكم
كناك خود به معنى پیچش شكم است و لذا با گفتن كناك نیازى به ذكر شكم نیست و تعبیر فوق متضمّن حشو قبیح است.
حشو قبیح و متوسط جنبهی هنرى ندارد و تنها حشو ملیح از صنایع ادبى شمرده میشود.
حشو قبیح در كتابهاى بلاغى
در كتابهاى بلاغى مستقلن یا بهطور ضمنى از حشو و انواع آن بحث شده است. البتّه از حشو قبیح کمتر از دیگر انواع حشو سخن رفته و گاه به آن اشاره نیز نرفته است. دلیل آن هم روشن است: حشو قبیح ناسازگار با بلاغت است و سخن را معیوب و قبیح میكند و در كتابهاى بلاغى ـ كه از بلاغت و آرایشهاى سخن بحث میشود ـجایى براى آن نیست و یاجایى بس تنگ است. به هر رو چون تنها حشو ملیح موجب عذوبت و رونق سخن میشود و ارزش بلاغى دارد, در كتابهاى بلاغى بحث اصلى به آن اختصاص داده شده است. آنچه هم درباره حشو قبیح گفته شده, استطرادى و طفیلی حشو ملیح و بس اندك است; تا آنجا كه اگر همهی آنچه را متقدّمان و متأخران و معاصران دربارهی حشو قبیح گفتهاند گردآورى كنیم, از حدود یك صفحه (سى سطر) بیشتر نمیشود. مثالها و مصداقهایى هم كه براى حشو قبیح آوردهاند بالغ بر شش مورد است.
این بنده با مراجعه به بیست كتاب بلاغى ٦, كه در هزار سال گذشته نوشته شده, همین چند مثال و مصداق را براى حشو قبیح یافته است: صداع سر, رمد چشم, كناك شكم, اشك چشم, ساعد دست, خفقان دل.۷ سه مثال اخیر را ملاّحسین واعظ كاشفى و مثال پیش از آن را شاه شهاب انصارى ذكر كرده است; دیگران به همان صداع سر و رمد چشم بسنده كرده و همواره آن را تكرار كرده اند. ٨
گمان نمیرود گذشتگان خیلى بیش از این براى حشو قبیح مثال آورده باشند. اگر دست بالا را هم بگیریم و مثالهاى فوق را بیشتر فرض كنیم, به ده مورد میرسد. البتّه عیبى بر آنها نیست. لابد کمتر به حشو قبیح برخورد كرده بودند و لذا همهی آنچه در چنته داشتند همین بود و (كمال الجود بذل الموجود). و یا اینكه به مصداق (كم ترك الاوّل للآخر), همهی آنچه را باید بگویند, نگفتند و بخشى از گفتنیها را براى ما گذاشتند. بنابراین عیب بر ما و معاصران ماست كه به آنچه گذشتـگان درباره حشو قبیح گـفتند, چیزى نیفزودند و به گفتهها و مثالهاى آنها بسنده كردند و همانها را در آثار خویش تكرار كردند و تو گویى (ما ترك الاوّل للآخر) گفتند. با اینكه امروزه میتوان دهها مثال براى حشو قبیح آورد. در پى مثالهاى متعدّدى براى حشو قبیح خواهیم آورد; امّا پیش از آن به انواع حشو قبیح میپردازیم و مثالهایى را كه براى حشو قبیح خواهیم آورد, دسته بندى میكنیم. از این طریق, علل پیدا شدن حشو قبیح دانسته خواهد شد.
انواع حشو قبیح
حشو موجبات متعدّدى دارد و هنگامیواقع میشود كه:
١. دو كلمهی معادل هم (از دو زبان), كه هر دو افادهی یك مقصود میكنند, در كنار هم بیاید. مانند: ابوى من, شب لیلةالقدر, سؤال پرسیدن, فرشتهی ملكالموت.
٢. دو كلمهی معادل هم (از یك زبان), كه هر دو افادهی یك مقصود میكنند, در كنار هم بیاید. مانند: پس بنابراین, فقط مختص, فریضهی واجب.
٣. دو كلمهی معادل هم (از یك یا دو زبان), كه هر دو افادهی یك مقصود میكنند،با فاصله در یك جمله بیاید. مانند: همچنین… نیز, چون… لذا, امروزه… معاصر.
۴. دو كلمه كه از ذكر یكى معنى دیگرى استفاده میشود, در كنار هم یا در یك جمله بیاید. مانند: تهویهی هوا, مفید فایده, صعود به بالا, سنّ… سالگى،زلزله زمین. بیشترین و پوشیدهترین مصداقهاى حشو قبیح از این نوع است.
۵. کاربرد صفتى كه بر موصوف چیزى نیفزاید و جزء لاینفك آن باشد. مانند: عسل شیرین, روغن چرب, رطب تازه, رطب شیرین. کمترین و روشنترین مصداقهاى حشو قبیح از این نوع است.
٦. قواعد دستور زبان رعایت نشود و در نتیجه كلمات یا تركیباتى در جمله آورده شود كه به بخشى از تركیبات و یا یكى از كلمات نیازى نباشد. مانند: منزلگاه, اعلمتر, شهرك كوچك. چون این نوع از حشو در آثار بزرگان ادب فارسى آمده است, نمیتوان آن را قبیح شمرد.
مصداقهاى حشو قبیح
در ذیل به ذكر مصداقهای حشو قبیح میپردازیم و براى برخى از آنها ـ كه لازم است ـ توضیحى كوتاه میآوریم. پیشتر باید گفت كه چون درباره مصداقهاى حشو قبیح سخن نرفته و این موضوع به نقد و نظرخواهى گذاشته نشده, دور نیست كه نویسنده گاه آنچه را حشو نیست, حشو شمرده باشد و دیگر گاه آنچه را حشو است از قلم انداخته باشد. پس بهسزاست به ارباب علم و ادب گفته شود حیف است ذوالفقار على در نیام و زبان شما در كام باشد.
مصداقهاى نوع اوّل از حشو قبیح
* ابوى من
ابوى یعنى منسوب به اب, پدرى. و در تداول فارسىزبانان یعنى پدر من. بنابراین ابوى من حشو قبیح است. یا باید گفت ابوى و یا پدر من. امّا تعبیراتى چون ابوى او, ابوى ایشان, ابوى شما و مانند آنها غلط است.
* اخوى من
* در پاسخ جواب دادن
به جاى جملههایى مانند (در پاسخ جواب داد), باید گفت: (پاسخ داد), یا (جواب داد).
* سؤال پرسیدن
به جاى جملههایى مانند (میخواهم از شما سؤالى بپرسم) ـ كه در رادیو و تلویزیون گفته میشود ـ باید گفت: (میخواهم از شما سؤالى بكنم), یا (میخواهم از شما چیزى بپرسم).
* حُسن خوبى
از مصداقهاى رایج حشو قبیح در فارسى عامیانه است. بهنظر میرسد علّت رواج آن, این است كه چون حُسن و خوبى بهصورت حسنُ خوبى خوانده میشود, عدّهاى پنداشتهاند كهاین یك تعبیر است و بهتدریج حسن خوبى گفتهاند.
* شب لیلةالقدر، شب لیلةالدّفن، سال عامالحزن، سال عامالفیل، سنگ حجرالاسود، فرشتهی ملكالموت، نیمرخ صورت
*سوابق گذشته, سابقهی گذشته ) (سوابق گذشته رایجتر از سابقهی گذشته است.)
* استارت شروع
استارت (Start) یعنى حركت كردن, شروع كردن, شروع. بنابراین یا باید گفت شروع و یا استارت.
* روزنامهی وال استریت ژورنال
ژورنال (Journal) یعنى روزنامه و وال استریت (Wall street) نام روزنامهاى است. بنابراین یا باید گفت روزنامیه وال استریت و یا وال استریت ژورنال.
* تخته وایت بُرد
بُرد (Board) یعنى تخته و وایت بُرد (White Board) یعنى تختهی سفید كه در مدرسهها بر دیوار نصب میكنند و روى آن مینویسند. بنابراین یا باید گفت تخته سفید و یا وایت بُرد.
* گارد محافظت
گارد (Garde) یعنى محافظت, نگهبانى, گروهى كه مأمور محافظت از كسى یاجایى باشند. بنابراین نیازى نیست كه گارد محافظت یا گارد نگهبانى گفته شود.
* گارد نگهبانى، گارد محافظ، گارد نگهبان
* فینال آخر
فینال (Final) یعنى آخرین, آخرى, آخر, نهایى, و در اصطلاح ورزشى به مسابقهی آخر گفته میشود. بنابراین یا باید گفت مسابقه آخر و یا فینال.
* فینال نهایى
* دهم عاشورا
روز دهم ماه محرّم را عاشورا میگویند. بنابراین یا باید دهم محرّم و یا عاشورا گفت.
* پیمانِ حلفالفضول
به پیمانى كه قریشیان در خانهی عبداللّه بن جدعان بستند تا نگذارند به هیچ غریبى ستم شود, حِلفالفضول میگویند. حِلف یعنى پیمان و حِلفالفضول به معنى پیمان جوانمردان است. از این رو نباید پیمان حِلفالفضول گفت.
* دست یداللّهى
* به رأىالعین دیدن
رأىالعین یعنى به چشم دیدن و به رأىالعین یعنى به دیدن چشم. بنابراین یا باید به رأىالعین گفت و یا به دیدن چشم. با وجود این تعبیر به رأىالعین دیدن در متون كهن فارسى آمده است. از جمله فرّخى گفته است: بتوان دید از او به رأىالعین / آنچه یابى ز روستم به خبر. و در تاریخ بیهقى آمده است: (همیشه میخواستم كه آن را بشنوم از معتمدى كه آن را به رأىالعین دیده باشد).
* بركهی آبگیر
بركه و آبگیر هر دو به یك معنى است و اضافه كردن یكى به دیگرى موجب بروز حشو قبیح میگردد. باوجود این تعبیر بركهی آبگیر در شعر نظامی آمده است: به پیرامن بركهی آبگیر/ ز سوسن بیفكن بساط حریر.
* درمانگاه دارالشّفاء، دانشگاه جامعةالصّادق
* كتابخانهی مكتبه…
مكتبه هم به معنى كتابفروشى و هم كتابخانه است. در صورتى كه مقصود از مكتبه, كتابخانه باشد, نباید كتابخانهی مكتبه… گفت. بنابراین هنگام نام بردن از مكتبهی امیرالمؤمنین ـ كه كتابخانه است ـ یا باید كتابخانهی امیرالمؤمنین گفت و یا مكتبهی امیرالمؤمنین.
* كتابفروشی مكتبه…
در صورتى كه مقصود از مكتبه, كتابفروشى باشد, نباید كتابفروشى مكتبه… گفت.
* تابِ تحمّل
از رایجترین مصداقهاى حشـو قبیـح است. تاب و تحمّل هر دو به یك معنى است و جمع این دو بدون واو عطف غلط است. ممكن اسـت علـّت رواج آن, ایـن باشد كه چون تاب و تحمّل بهصورت تابُ تحمّل خوانده میشـود, عـدهّ اى پنـداشتـهاند كـهاین یك تعـبیر اسـت و آن را بهصورت تـاب تحـمّل نوشتـهانـد و بهتدریج تـابِ تحـمّل خواندهاند.
البتّه اگر تاب در معنى توانایى و طاقت, و تحمّل در معنى باربرداشتن کاربرد شود, تعبیر تاب تحمّل, به معنى توانایى باربرداشتن, حشو قبیح نیست.
* صدر نخست, صدر اوّل
صدر نخست در جملههایى مانند (در صدر نخست اسلام…) یا (در صدر نخستین اسلام…) كمابیش رایج است. حال آنكه صدر و نخست یك معنى دارند و تعبیر رایجترِ (در صدر اسلام) درست است.
گفتنى است صدر, به معنى بالاى هرچیز و اوّل آن, خود میتواند مراتبى داشته باشد. مثلن صدر اسلام میتواند به معنى سال اوّل ظهور اسلام تا چند دهه بعد از آن باشد. بنابراین اگر مقصود از صدر نخست یا صدر اوّل اسلام, سالهاى نخست آن دههها باشد, حشو قبیح نیست.
* سیر گردش
از تعبیرات رایجى است كه در هنگام بیان گزارش كار کاربرد میشود. مثلن: (سیر گردش كار در این مؤسسه چنین است….) حال آنكه سیر و گردش یك معنى دارند و با گفتن یكى نیازى به ذكر دیگرى نیست.
* لذا بهاین دلیل
لذا و لهذا قید مركّب و براى بیان علّت و بهمعنى بهاین دلیل, بهاین جهت, بهاین سبب, براى این, از این رو و بدین علّت است. بنابراین یا باید لذا و یا معانى فارسى آن را گرفت. تعبیرات ذیل و نظایر آن به همین گونه است.
* لذا بهاین جهت، لذا بهاین سبب، لذا براى این، لذا از این رو، لذا بدین علّت
مصداقهاى نوع دوم از حشو قبیح
* پس بنابراین
پس و بنابراین هنگامیكه در آغاز جمله بیاید, افاده یك معنى میكند. از این رو در چنین جملههایى: (او نویسنده است. پس بنابراین خیلى كتاب خوانده است), یا باید كلمهی پس را به كار برد و یا كلمهی بنابراین را. تعبیرات ذیل و نظایر آن به همین گونه است.
* بنابراین پس، پس از این رو، از این رو پس، پس در این حال، در این حال پس، پس در این صورت، در این صورت پس، پس در نتیجه، در نتیجه پس، پس بدین سبب، بدین سبب پس
* محال ممتنع
محال و ممتنع هردو به یك معنى است و جمع این دو بدون واو عطف غلط است. ممكن است علّت رواج تعبیر محال ممتنع این باشد كه چون محال و ممتنع بهصورت محالُ ممتنع خوانده میشود, عدّهاى پنداشتهاند كهاین یك تعبیر است و آن را بهصورت محال ممتنع نوشتهاند و بهتدریج محالِ ممتنع خواندهاند.
* حشو زاید
حشو و زاید هردو به یك معنى است و جمع این دو بدون واو عطف غلط است. ممكن است علّت رواج تعبیر حشو زاید این باشد كه چون حشو و زاید بهصورت حشوُ زاید خوانده میشود, عدّهاى پنداشته اند كهاین یك تعبیر است و آن را بهصورت حشو زاید نوشته اند و بهتدریج حشوِ زاید خواندهاند.
* فقط مختص, فقط مخصوص, فقط منحصر به, فقط اختصاص به
"فقط" بیانگر اختصاص است. مثلن هنگامی كه گفته میشود (این كتاب فقط براى شماست), یعنى اختصاص به شما دارد. از این رو با ذكر كلمهی فقط نیازى به كلمهی مختص (و نظایر آن) نیست. بنابراین نباید گفت: (این كتاب فقط مختص شماست). البتّه هنگامی كه قصد تأكید باشد و تأكید هم وجهى داشته باشد, فقط و مختص را میتوان با هم جمع كرد. مانند: (ستایش فقط مختص خداوند است).
* تنها ویژه
* مدخل ورودى
مدخل یعنى جاى داخل شدن, راه داخل شدن, موضع ورود, ورودى. بنابراین یا باید مدخل و یا ورودى گفت.
* خانهسرا
از مصداقهاى رایج حشو قبیح است. خانه و سرا تقریبن یك معنى دارند و با گفتن یكى نیازى به ذكر دیگرى نیست.
* فریضهی واجب
* و… غیره
سه نقطه (…) نشانه تعلیق و به معنى غیره و الى آخره (مختصر آن: الخ) و در حكم یك كلمه است. جمع این نشانه با كلماتى چون غیره و الى آخر و الخ و مانند اینهاجایز نیست و با آوردن یكى نیازى به دیگرى نیست. بنابراین در جملههایى مانند (آثار مولوى, مانند مثنوى و دیوان شمس و… غیره خواندنى است), یا باید (و… ) گفت و یا (و غیره).
* و غیره…، و الخ…، و…الخ
* پسِ پشت
"پس" و "پشت" هر دو به یك معنى است و با گفتن هریك نیازى به ذكر دیگرى نیست. تركیب پسِ پشت در زبان گفتار امروز رایج نیست و تنها عدّهاى در زبان نوشتار کاربرد میكنند. از آنجا كهاین تركیب در متون كهن فارسى بسیار کاربرد شده و از جمله فردوسى دهها بار آن را به كار برده, کاربرد آنجایز است.
ظاهرن تركیب پسِ پشت به قیاس پیش رو ساخته شده است. حال آنكه پیش علاوه بر معنى رو و روبهرو و جلو و مقابل و برابر, دو معنى دیگر دارد: سوى و طرف( مثلن گفته میشود: پیش او رفتم), نزد (مثلن گفته میشود: پیش من بود.)بنابراین معنى جمله (این كتاب در پیشِ روى من است), این است: (این كتاب در طرف مقابل من است). از این رو پیشِ رو معنى محصّلى دارد و مشتمل بر حشو قبیح نیست; حال آنكه پسِ پشت براساس منطق زبان متضمّن حشو قبیح است.
* اجازهی رخصت
تعبیر اجازهی رخصت و اجازهی مرخّصى ـ كه هنگام وداع گفته میشود ـ مشتمل بر حشو قبیح است. زیرا رخصت خود به معنى اذن و اجازه و اجازهی حركت و كوچ است.
* اجازهی مرخّصى
* نیز هم
قید نیز و هم یك معنى دارد و با آوردن یكى نیاز به دیگرى نیست. بهجاى جملههایى ماننـد (حسن آمد, برادرش نیز هم آمد), باید گفت: (…برادرش نیز آمد), یا (…برادرش هم آمد). با وجود این در متـون كهن فـارسى گاهى هم پس از نیز آمده و تعبیر نیز هم کاربرد شده است. از جمله سعدى غزلى دارد كه ردیف آن( ما نیز هم بد نیستیم) است: اى سرو بالاى سهى كز صورت حال آگهى / وز هركه در عالم بهى ما نیز هم بد نیستیم. همچنین حافظ غزلى دارد كه ردیف آن (نیز هم) است: دردم از یـار است و درمـان نیز هم/ دل فداى او شد و جان نیز هم. تعبیر نیز هم در ادب پیش از سعدى و حافظ سابقه دارد. ازجمله فردوسى گفته است: كسى دیگر از رنج ما برخورد/ نماند بر او نیز هم بگذرد. همچنین نظامی گفته است: تو دور و من از تو نیز هم دور / رنجـور من و تو نیز رنجور. از آنجا كهاین تعبیر در متون كهن فارسى فراوان آمده, کاربرد آنجایز است; امّا به گفتهی مؤلف فرهنگ انجمن آرا: اگر نیز هم نگویند بهتر است.
مصداقهاى نوع سوم از حشو قبیح
* همچنین… نیز
جمع همچنین و نیز در یك جمله و براى بیان یك موضوع موجب بروز حشو قبیح میشود. مثلن: (سعدى از شاعران بزرگ ایران است كه همه آثار او چاپ شده است. همچنین مولوى نیز از شاعران بزرگ ایران است كه….) در چنین جملههایى یا باید همچنین آورد و یا نیز.
* نیز… همچنین، همچنین… هم
* افزون بر این… نیز, افزون بر آن… نیز
جمع افزون براین و نیز در یك جمله و براى بیان یك موضوع موجب بروز حشو قبیح میشود. بهجاى جملههایى مانند (او نویسنده بود. افزون براین شاعر نیز بود), باید گفت: (او نویسنده بود. افزون بر این شاعر بود), یا (او نویسنده بود. شاعر نیز بود).
* افزون براین… هم, افزون بر آن… هم، علاوه براین… نیز, علاوه بر آن… نیز، علاوه بر این… هم, علاوه بر آن… هم، به علاوه … نیز، به علاوه … هم، مضافن اینكه… نیز, مضافن آنكه… نیز، مضافن اینكه… هم, مضافن آنكه… هم، به اضافه… نیز، به اضافه… هم
* چون… لذا
"لذا" به معنى بنابراین است و مورد کاربرد آن بیان علّت است. كلمهی "چون" هم گاهى براى بیان علّت کاربرد میشود. بنابراین اگر در جملهاى كلمهی چون کاربرد شده باشد, دیگر لازم نیست لذا یا مترادفهاى آن (بنابراین, از این رو, بدین جهت و…) بر سر جمله متعاقب آن بیاید. پس بهجاى جملههایى مانند( چون درسخوان بود, لذا در امتحان قبول شد), باید گفت: (چون درسخوان بود در امتحان قبول شد), یا (درسخوان بود لذا در امتحان قبول شد).٩
* چون… بنابراین، چون… از این رو، چون… بدین جهت، چون… بدین سبب، چون… بدین علّت، چون… بدین دلیل، چون… بدین لحاظ
* سایر… دیگر
سایر یعنى دیگر. بهجاى جملههایى مانند (…هواى سایر شهرهاى دیگر بارانى است), باید گفت: (هواى سایر شهرها بارانى است), یا (هواى دیگر شهرها بارانى است).
* فقط … و بس
اگر كلمهی "بس" در معناى قیدى کاربرد شود (به معناى فقط), با گفتن فقط یا بس نیازى به ذكر دیگرى نیست. هنگامیكه گفته میشود (این كتاب فقط براى شماست), یعنى (این كتاب براى شماست و بس). بنابراین نباید گفت: (این كتـاب فقـط بـراى شــماست و بـس). البتـّه هنـگامیكه قصد تأكید باشد و تأكید هم وجهى داشته باشد, فقط و بس را میتوان باهم جمع كرد. مانند: (ستایش فقط براى خداوند است و بس). این قاعده درباره تعبیرات ذیل نیز صادق است.
* فقط… ولاغیر، تنها… و بس، تنها… ولاغیر
* امروزه… معاصر
با ذكر كلمهی امروزه (و مترادفات آن) نیازى به ذكر كلمهی معاصر (و مترادفات آن) نیست. بنابراین بهجاى جملههایى مانند (امروزه دانشمندان معاصر ما عقیده دارند كه…), باید گفت: (امروزه دانشمندان عقیده دارند كه…), یا (دانشمندان معاصر ما عقیده دارند كه….)
* یك… واحد
در تعبیراتى مانند یك موضوع واحد, یك رأى واحد, یك داور واحد و نظایر آن ـ كه كمابیش رایج است ـ با گفتن كلمه یك یا واحد نیازى به ذكر دیگرى نیست.
پایان بخش نخست
خوانندگان ارجمند من میتوانند بخشهای دوم و سوم این نوشتار ارزشمند را در پایین یا در "فراخواندن مستقیم نوشتهها" بخوانند. با سپاس آریا ادیب
نظرات شما عزیزان: